فصل چهارم «زخم کاری» چگونه به پایان می‌رسد؟ + فیلم جعفر یاحقی: استاد باقرزاده نماد پیوند فرهنگ و ادب خراسان بود رئیس سازمان تبلیغات اسلامی کشور: حمایت از مظلومان غزه و لبنان گامی در مسیر تحقق عدالت الهی است پژوهشگر و نویسنده مطرح کشور: اسناد تاریخی مایملک شخصی هیچ مسئولی نیستند حضور «دنیل کریگ» در فیلم ابرقهرمانی «گروهبان راک» پخش «من محمد حسن را دوست دارم» از شبکه مستند سیما (یکم آذر ۱۴۰۳) + فیلم گفتگو با دکتر رسول جعفریان درباره غفلت از قانون انتشار و دسترسی آزاد به اطلاعات در ایران گزارشی از نمایشگاه خوش نویسی «انعکاس» در نگارخانه رضوان مشهد گفتگو با «علی عامل‌هاشمی»، نویسنده، کارگردان و بازیگر مشهدی، به بهانه اجرای تئاتر «دوجان» مروری بر تازه‌ترین اخبار و اتفاقات چهل‌وسومین جشنواره فیلم فجر، فیلم‌ها و چهره‌های برتر یک تن از پنج تن قائمه ادبیات خراسان | از چاپ تازه دیوان غلامرضا قدسی‌ رونمایی شد حضور «رابرت پتینسون» در فیلم جدید کریستوفر نولان فصل جدید «عصر خانواده» با اجرای «محیا اسناوندی» در شبکه دو + زمان پخش صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ فیلم‌های سینمایی آخر هفته تلویزیون (یکم و دوم آذر ۱۴۰۳) + زمان پخش حسام خلیل‌نژاد: دلیل حضورم در «بی‌پایان» اسم «شهید طهرانی‌مقدم» بود نوید محمدزاده «هیوشیما» را روی صحنه می‌برد
سرخط خبرها

یادداشتی در سوگ عباس کاتوزیان، نقاش چیره‌دست ایرانی | به گل نشستن یک نهنگ در تنهایی

  • کد خبر: ۶۳۶۶۴
  • ۲۲ فروردين ۱۴۰۰ - ۱۰:۱۵
یادداشتی در سوگ عباس کاتوزیان، نقاش چیره‌دست ایرانی | به گل نشستن یک نهنگ در تنهایی
عباس کاتوزیان در بیست‌ودومین روز از فروردین سال ۱۳۸۷، برای آخرین بار طلوع آفتاب را دید. او در سن هشتادوپنج سالگی خانه‌اش در دامنه البرز را در حالی به مقصد دیار باقی ترک کرد، که کسی از خیل هواداران هنر و شاگردان و کسانی که داعیه هنر دارند، بر بالینش حاضر نبودند.
امیرمنصور رحیمیان | شهرآرانیوز - نوشتن همیشه سخت است. سخت‌تر هم می‌شود اگر در مورد بعضی از آدم‌ها و درباره مرگ آن‌ها باشد. مثل این است که هر سال، در موعدی مشخص زخمی ناسور را دوباره و چندباره باز کنیم. زخمی که مدت‌ها از آن گذشته و التیام که چه عرض کنم، فقط رویش پوست گرفته و بعد از آن‌همه سال که بر آن گذشته با نیشتر به جانش بیفتیم.

قصه مرگ و هلاک، همواره قصه‌ای تلخ و گزنده بوده است. نه از بابت خود مُرده، که شرم و حسرت از باب نبودش. امان از زندگی‌ای که هم درمیانه هستی و هم نیستی. شرم و حسرت از باب نبود بعضی آدم‌ها گفتم، یاد بعضی نفرات در ذهنم پررنگ شد. یاد آدم‌های حسابی که از کم لطفی مُردند. یاد «عباس کاتوزیان» که همین امروز سال‌مرگش است. آدم‌ها تا زنده‌اند با اینکه خویشان و اقربایی دارند، با این‌حال با آدم‌های کمی می‌توانند تماس بگیرند و یکدیگر را ببینند و هزار راه دیگر برای فرار از تنهایی پیدا کنند.
 
ولی وای از روزی که ناگهان بانگی برآید و خواجه بمیرد! البته که شعر این‌طور نیست و به لحن نوشته تغییرش داده‌ام- آدم‌ها رنگ‌به‌رنگ و فوج به فوج، از گوشه و کنار یک عمر زندگی‌اش، ماتم‌زده و گریان، ظاهر می‌شوند. حالا اگر مرحوم زمانی سری در سر‌ها پیدا کرده باشد و اهل هنری یا از اهالی تجارتی چیزی باشد، دیگر آشنا‌ها آن‌قدر زیاد می‌شوند که خود مرحوم هم یادش نمی‌آید کجا با آن‌ها ملاقات داشته که حالا به مراسم تشییع جنازه‌اش آمده‌اند. چون با این احوال این روز‌ها و با این همه نرم‌افزار و سایت و روزنامه و هزار رسانه دیگر، خیلی سخت شده که کسی در یاد‌ها بماند.

اصل بر این است که آدم‌ها چیز زیادی به خاطرشان نمی‌ماند و چیز‌هایی هم که می‌بینند زیر خرواری اطلاعات غالبا بیهوده، از نظرشان گم می‌شود. حالا اگر کسی اهل هنر باشد و تقلایی نداشته باشد، که خیلی زودتر به سطل عمیق فراموشی می‌سپارندش و هیچ دور و برش نمی‌آیند تا وقت مرگش.

سرنوشتی که تقریبا نزد همه اهل هنر یکی است. انگار مقدر است بیشتر این قسم آدم‌ها، چند صباح آخر را در عزلت و تنهایی بگذرانند و بعد از زور بی‌کسی بمیرند. مثال‌ها آن‌قدر زیادند که در این چند خط شکسته‌بسته جا نمی‌شوند. همین را بگویم که اگر قرار بود فقط اسم بیاورم کل مطلب را به فهرست متوفیان از این قسم باید اختصاص می‌دادیم. ولی تقویم همیشه راست می‌گوید. تقویم به خوبی یادش است که چه روز‌هایی بر ما گذشته‌اند و چه آدم‌هایی این جهان و هرچیزی که در آن است را ترک گفته‌اند.

عباس کاتوزیان در بیست‌ودومین روز از فروردین سال هزارو‌سیصدوهشتادوهفت، برای آخرین بار طلوع آفتاب را دید. او در سن هشتادوپنج سالگی خانه‌اش در دامنه البرز را در حالی به مقصد دیار باقی ترک کرد، که کسی از خیل هواداران هنر و شاگردان و کسانی که داعیه هنر دارند، بر بالینش حاضر نبودند. آن‌قدر غریب که صبح روز بیست‌ودوم فروردین، مأموران کلانتری منطقه محل سکونتش، با اعلام خبری، به منزل او مراجعه کرده و نیم ساعت به نیم روز مانده، مطلع شدند که هنرمند نقاش درگذشته است.
 
کمتر از یک‌ماه قبل از مرگش هم نمایشگاهی از آثارش در نگارخانه نیاوران برگزار شده بود و به او هزار به‌به و آفرین گفته بودند، ولی حافظه کوتاه مدت مردم، او و هنرش را فراموش کرده بود. با این‌حال، خالق تابلو‌های «دختر کُرد»، «نقاش پیر»، «ترمه‌فروش»، «استاد شهریار»، «سبد گل»، «زرتشت» و بسیاری آثار معروف دیگر، با آن رنگ و لعاب فریبنده‌شان، خودش را جاودانه کرده است.
 
انگار شخصیت‌های آثارش در کوچه باغ‌ها، گذرها، خانه‌های خشتی، تالار‌های بزرگ و میادین این سرزمین، در سکوت و با نگاهی خیره و تحسینگر، برای مدت‌ها آنجا نشسته‌اند و دارند گذر سالیان را بر مردم می‌بینند. انگار هنوز به دنبال نقاش چیره‌دست خودشان هستند. گویی تمام شخصیت‌هایی که نقش شده‌اند، زنده‌اند. کاتوزیان طوری این‌کار را انجام داده است، که دیدن آن تصاویر زلال، شفاف و با چیره‌دستی کامل جز در کار‌های او امکان‌پذیر نیست. متأسفانه از گذشته قبل از عباس کاتوزیان و دوره طفولیتش، چندان اطلاعات دقیقی موجود نیست. همین‌قدر می‌دانیم که او در بیستم مرداد سال هزاروسیصدودو، برای اولین بار گرمای مطبوع آغوش مادر را حس کرد. البته این احساس چندان دیری نپایید. چون در دوسالگی مادرش را از دست داد! از آن پس پدرش که مردی متمول و خوش‌ذوق بود او را رشد داد.

به روایتی، پدرش مردی مهربان و اهل هنر بوده و خط خوشی هم داشته است. عباس که مانند غالب هنرمندان، از کودکی به نقش و رنگ علاقه داشته با حمایت پدر، برای ادامه دادن این عشق در نوجوانی وارد مدرسه کمال‌الملک می‌شود، و خیلی زود جای خود را به عنوان کسی که دستش و چشمش برای نقاشی ساخته شده است، در دل استادهایش باز می‌کند. استاد‌ان بنامی مثل «حسین شیخ» و «محمود اولیا» که هردو از شاگردان مستقیم کمال‌الملک بودند و خوب می‌دانستند با نوآموزان مشتاق چطور می‌توانند کنار بیایند.

او با توجه به استعدادش در به تصویر کشیدن فیگور‌ها و تبحرش در نقش زدن پرتره‌ها، به عنوان یکی از نقاشان نسل دوم پس از کمال‌الملک تبدیل می‌شود.
 
نسلی که قدیر صباغیان، حسنعلی وزیری، رضا صمیمی، علی‌اصغر پتگر، علی‌اکبر صنعتی، هوشنگ پیمانی و بسیاری بزرگان دیگر را به هنر دنیا معرفی کرد. بعد‌ها خود کاتوزیان به عنوان استاد و نائب رئیس همین مدرسه مشغول فعالیت می‌شود و در طی این سال‌ها ازدواج می‌کند و صاحب دو دختر می‌شود. نقاشی برای او مثل نوشیدن آبی زلال و گوارا خوشایند بود. او به آناتومی بدن انسان به قدری مسلط بود که تمام پیچش‌ها و سطح درگیری عضلات در هر پیچش را می‌دانست. طوری که خودش می‌گفت: آن‌قدر نـــقاشی کرده‌ام که شمار دقیق آن‌ها را به خــاطر ندارم در دوران سیزده و چهارده سالگی زندگی‌ام، آن‌قـــدر انرژی برای کارکردن داشــته‌ام که روزی یک تابلو می‌ساختم! شاید بیش از ششصد اثر خلق کرده‌ام، که حداقل یک چهارم آن‌ها از بدن انسان بوده است.
 
او مدتی از عمرش را در فرانسه، انگلیس، آمریکا و مجارستان گذراند و آنجا هم نقاشی را دنبال و تجربه کرد. نمایشگاه گذاشت و نقاشی ایرانی را به رخ اروپایی‌ها کشید. گواه این سطور، چند اثری است که از او در موزه بوداپست و موزه‌های سلطنتی اروپا به تماشا گذاشته شده‌اند. ضمن اینکه تعدادی از آثارش نیز در موزه‌های داخلی از جمله موزه آستان قدس رضوی است. پرتره شخصیت‌ها، مردم عادی کوچه و بازار و طبیعت بی‌جان، از مهم‌ترین موضوعات تابلو‌های کاتوزیان به‌شمار می‌روند. عشقش به این آب و خاک آن‌قدر زیاد بود که از او ده‌ها اثر در زمینه موضوعات بومی ایران باقی مانده است. به گفته خودش: عشق من ایران، آیین‌ها و سنت‌های این سرزمین کهن است. تاریخ و حفظ استقلال این سرزمین را سعی کرده‌ام عاشقانه، بر بوم‌های نقاشی‌ام روایت کنم.
 
به گل نشستن یک نهنگ در تنهایی
عباس کاتوزیان با اینکه تحت‌تأثیر بزرگان دریافت‌گرایی مثل «رسام ارژنگی» و «میرک» بود، ولی یکی از بهترین پیروان مکتب کمال‌الملک و سبک رئالیسم بود. ترکیب‌بندی را به طرزی اعجاب‌آور بلد بود و طبیعت را همان‌طوری که می‌خواست می‌توانست متصور شود. او تنها هنرمندی است که توانست نمایشگاه مشترکی از آثارش را همراه با تابلو‌های استاد فقیدش، کمال‌الملک برگزار کند.
 
این نمایشگاه سال هزاروسیصدوپنجاه‌و‌دو در مجلس شورای ملی برگزار شد و با اقبال گسترده مردم، هنوز هم از پرمخاطب‌ترین نمایشگاه‌های هنری معاصر محسوب می‌شود. او در ضمن نقاشی به پرورش گل و گیاه و ورزش هم علاقه‌مند بود. تا آخرین روز‌هایی که توان ورزش کردن داشت از این کار کوتاهی نکرد و کوهنوردی و بکس را به جد دنبال می‌کرد. فخرالدین فخرالدینی -عکاس پیشکسوت پرتره- دوست و همدم صمیمی او، در روز تشییع پیکر عباس کاتوزیان گفت: «شخصیت پرتره‌های او از نظر طراحی، رنگ و کمپوزیسیون منحصربه‌فرد بود. فکر نمی‌کنم کسی از نظر تکنیک و پرتره‌سازی مانند او باشد. ورزشکار خوبی هم بود؛ هر روز ساعت پنج صبح من را از خواب بیدار می‌کرد تا پیاده‌روی کنیم و این با توجه به کهولت سن او برایم عجیب بود.»

حدود ششصد اثر رنگ روغن فاخر، برگزاری بیست‌وهفت نمایشگاه در تهران، نُه نمایشگاه در آبادان، پنج نمایشگاه در آمریکا و یک نمایشگاه در لرد لیتون هاوس لندن (کتابخانه ملی) و چند تقدیر و تحسین داخلی و بین‌المللی، حاصل تلاش او در سال‌های فعالیت هنری‌اش بود. حیف از او که در تنهایی و سکوت مرد.
 
 
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->